رفتن به سونوگرافي
سلام گلم ببخش عزيزم خيلي كم ميام و وبلاگتو آپ ميكنم چند وقته خاله طهورا حالش خوب نيست ووقتي ميام اينجا ميرم احوالشو ميخونم و ميرم. عزيز دلم 28 ارديبهشت ظهر با،بابايي رفتيم از سونوگرافي وقت گرفتيم و گفت ساعت 6اينجا باشيد ماهم رفتيم بيرون ناهار خورديم و رفتيم سينما تا ساعت 6 بشه وبريم ببينيمت من كه همش استرس داشتم آخه وروجك قبلي رو اين سونو تشخيص جنين مرده داده بودند اما اصلا به روم نياوردم كه نگرانم. خلاصه ساعت 6 به سونوگرافي رسيديم هنوز چند نفري به نوبتمون مونده بود كه بالاخره نوبتمون رسد و رفتيم تواتاق سونوگرافي ودكتر اومد سونو كرد نميدوني منو بابايي چه حسسي داشتيم اونروز رو اصلا فراموش نميكنم چون واقعا يه ل...
نویسنده :
مامان و بابا
11:15